کد خبر: ۳۱۸۲۳۳
تاریخ انتشار : ۲۳ شهريور ۱۴۰۴ - ۲۱:۵۱

مسیر مقاومت حزب‌الله در شکل‌گیری معادلات منطقه

مقدسه کرمانچی

زمینه‌های شکل‌گیری حزب‌الله پس از حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ آغاز شد. ایدئولوژی این جنبش متأثر از اندیشه‌های امام خمینی(ره) و مفهوم ولایت فقیه بود و با گذر زمان، توانست به یکی از مهم‌ترین جریان‌های سیاسی و نظامی غرب آسیا محسوب شود. 
سرگذشت حزب‌الله را می‌توان چون منحنی دید که از یک نیروی چریکی محلی، به بازیگری چندبُعدی در امنیت منطقه‌ای و سیاست داخلی لبنان تبدیل شد؛ منحنی‌ای که دو نقطه اوج آن با نام دو دبیرکل شهید گره خورده است: شهید سید‌عباس موسوی و شهید سید‌حسن نصرالله. فهم کارنامه این سازمان، نقش کلیدی این دو رهبر در بازتعریف هویت حزب‌الله را ممکن می‌سازد. در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، حزب‌الله با سازوکارهای چریکی کلاسیک علیه منطقه اشغالی جنوب لبنان و شبه‌نظامیان همپیمان اسرائیل عمل کرد. نقطه عطف نخست در ۱۶ فوریه ۱۹۹۲ رقم خورد: ترور هوائی عباس موسوی توسط اسرائیل. موسوی در قامت دبیرکل دوم، حزب‌الله را از فاز صرفاً زیرزمینی به یک جنبش اجتماعی- سیاسی ریشه‌دارتر سوق داده بود. بعدها حذف او با آن که ضربه سنگینی برای حزب‌الله بود اما کاتالیزور جانشینی رهبر جوان‌تری برای به‌روز‌رسانی راهبرد شد. 
در میانه سال ۲۰۰۰، دومین نقطه عطف رخ داد: خروج یکجانبه ارتش اسرائیل از جنوب لبنان و فروپاشی ارتش جنوب لبنان. این تحول که شورای امنیت در ژوئن همان سال، تکمیل خروج مطابق قطعنامه ۴۲۵ را تأیید کرد به ‌عنوان پیروزی مقاومت در حافظه جمعی لبنان ثبت شد و پایگاه اجتماعی حزب‌الله را ارتقا داد. همزمان، مناقشه بر سر مزارع شبعا و رخدادهای مرزی ادامه یافت و عملاً پرونده بازدارندگی به پرونده مدیریت مرز گره خورد. 
جنگ ۳۳روزه ۲۰۰۶ سومین لحظه شکل‌دهنده بود. ربایش دو سرباز اسرائیلی و پاسخ نظامی گسترده اسرائیل، لبنان را وارد جنگی کرد که به‌ لحاظ انسانی و زیربنایی هزینه‌بار بود. کمیسیون وینوگراد در اسرائیل این جنگ را فرصت ازدست‌رفته برای دست‌یافتن به اهداف استراتژیک دانست؛ در سطح بین‌المللی نیز قطعنامه ۱۷۰۱ آتش‌بس، خروج نیروهای غیردولتی از جنوب لیتانی، و تقویت نقش یونیفل را تثبیت کرد. هرچند حزب‌الله هزینه سنگینی پرداخته بود، اما توانست قدرت ممانعت خود را به رخ بکشد و معادله‌ای تازه بر مرز شمالی اسرائیل تحمیل کند. از همین‌جا بازدارندگی موشکی و پراکندگی سازمانی به دو ستونِ اساسی حزب‌الله بدل شد. 
نقش شهید سید‌حسن نصرالله که پس از شهادت موسوی سکان را به دست گرفت و تا شهادتش در ۲۰۲4 به عنوان رهبر ادامه داشت، ساختن حزب‌الله به‌مثابه یک اکوسیستم تعیین‌کننده بود. او از یک‌سو شبکه خدمات اجتماعی/ بهداشتی/ آموزشی را نهادینه کرد تا پایگاه اجتماعی را تثبیت کند و در بحران‌ها، دولت موازی رفاه به یاری حامیان بشتابد و از سوی دیگر، فرماندهی نظامی- تبلیغاتی را به‌گونه‌ای سامان داد که روایتِ پیروزی تولید کند و بازدارندگی را نه‌فقط با توان موشکی، که با سرمایه نمادین تغذیه کند. 
تخمین‌ها از سهم بالای بودجه حزب‌الله برای خدمات اجتماعی (سلامت، بازسازی، آموزش، پیش‌آهنگیِ امام مهدی) نشان می‌دهد این بازو نه‌فقط حاشیه؛ بلکه بخشی از منطق بقا و بسیج سیاسی است. 
اما فاز سوریه (پس از ۲۰۱۱) کارنامه را پیچیده‌تر کرد. ورود رسمی‌تر حزب‌الله به جنگ سوریه به‌ویژه در نبرد القصیر در ۲۰۱۳ که به تغییر توازن محلی به سود دمشق انجامید توان فرامرزی این سازمان را نشان داد، ولی به بهای فرقه‌ای‌تر شدن درک افکار عمومی از نقش آن تحلیل‌های میدانی مستقل، نقش محوری به‌کارگیری یگان‌های زمینی حزب‌الله در شکستن خطوط دفاعی مخالفان در القصیر را ثبت کرده‌اند. در عین حال، منتقدان داخلی و عربی، مداخله برون‌مرزی را انحراف از مقاومتِ لبنانی دانستند و هزینه‌های انسانی/ تصویری آن را برجسته کردند. 
این مداخله در بُعد امنیت داخلی لبنان نیز دوگانه بود: از یک‌سو حزب‌الله و ارتش لبنان، در سال‌های ۲۰۱۴- ۲۰۱۷، در مرزهای شرقی/ بقاع با داعش و جبهه‌النصره مواجه شدند و از گسترشِ تهدیدِ تکفیری به عمق لبنان جلوگیری کردند و از سوی دیگر، تثبیت نیروی مسلح غیردولتی در قامت بازیگر مرزی ولو با هدف ضدتروریسم به بحث دیرین انحصار قهر مشروع دامن زد. در بطن این مسیر، نقش دو دبیرکلِ شهید در مهندسی هویت برجسته است. عباس موسوی در قامت روحانی- سازمانی، عناصر «لبنانی‌بودن مقاومت» و پیوند اجتماعیِ تشکل را پررنگ کرد؛ جانشینِ جوانش، سید‌حسن نصرالله، با نبوغ تبلیغاتی، سرمایه نمادینِ پیروزی ۲۰۰۰ و تاب‌آوریِ ۲۰۰۶ را به ستون‌های هویت بدل ساخت و سپس در سوریه، حزب‌الله را از یک نیروی مرزی به بازیگر چندجغرافیایی ارتقا داد. همین ارتقا الگوی سلاح و آموزش و پهپاد را توسعه داد. حزب‌الله از چریکِ مرزیِ دهه ۸۰ به «شبکه چندبُعدیِ بازدارندگی- خدمات- سیاست بدل شد؛ مسیری که مهر عباس موسوی را در هویت‌سازیِ اجتماعی و مهر سید‌حسن نصرالله را در مدیریّت روایت می‌بیند. شهادتِ هر دو، به‌جای پایانِ داستان، فصل‌هایی است که خطوط درشت کارنامه را پررنگ‌تر کرده‌اند: پیوندِ سازمان با جامعه. پرسش آینده این نیست که آیا این کارنامه حذف می‌شود؟ بلکه این است که این کارنامه چگونه خود را با قواعدِ جدیدِ مرزی- سیاسی و فشارهای اقتصادی بازتنظیم می‌کند؟ پاسخ، به همان نسبت که به توان سازمان بستگی دارد، به ظرفیت دولت لبنان برای تعریف یک استراتژی دفاع ملی قابل اجماع نیز وابسته است جایی که میراث جنگ‌ها به زبان ترتیباتِ قابل راستی‌آزمایی ترجمه می‌شود و بازدارندگی، اگر بماند، صورت‌بندی تازه می‌یابد.